درد را کسی نمی تواند بفهمد ...حتی ...
مطلب و عکس : //از علیرضا//
اینجا همه جور حرف مثبت می زنیم....بعضی وقتها هم گریه و درد دل....!
مطلب و عکس : //از علیرضا//
.............................
عارفی را دیدند مشعل و جام آب در دست!
پرسیدند:
کجا می روی؟
گفت:
می روم با آتش بهشت را بسوزانم
و با آب جهنم را خاموش کنم
تا مردم خدا را فقط به خاطر عشق به او
بپرستند،
نه به خاطر عیاشی در بهشت و
ترس از جهنم !
کوچه ها را بلد شدم ....
- خیابان ها را ...
- مغازه ها را ...
- رنگهای چراغ راهنمایی را ...
- جدول ضرب را ....
- و دیگر در راه هیچ مدرسه ای گم نمی شوم ...
اما;
هنوز گاهی
میان آدم ها گم می شوم ،
آدم ها را بلد نیستم ...!
فرض کن ....
به عکاس بگویم تارهای سفیدم را سیاه کند
.
.
چین و چروک را ماست مالی ....
.
.
و حتی از آن خنده ها که دوست داری برایم بکارد
.
.
بی انصاف ...
باز هم از نگاهم پیداست
چقــــــــــــــــــــــــــدر به نبودنت خیره ام ...
وقتی خدا از پشت دستهایش را روی چشمانم گذاشت
از لای انگشتانش
آنقدر محو دیدن دنیا شدم
که فراموش کردم منتظر است
نامش را صدا کنم !!