سفارش تبلیغ
صبا ویژن

روز برفی...

امروز گه اومده بود به دیدنم

قشنگترین لباسشو پوشیده بود!

چه دونه های برف قشنگی روی موهاش نشسته بود....

همینطور داشت گریه می کرد واشک می ریخت...

انگار می خواست یه چیزی رو بهم بگه!

می خواست بگه پشیمونه ...!!

می خواست بگه که هنوزم دوستم داره و برگردم....

دستاش یخ کرده بود

اومدم واسه دلداری ، دستاشو بگیرم و گرمش کنم،

اما سنگ قبر بینمون اجازه نداد!!!